« کبک و خونه‌ی آیینه‌ای »

 

[شنیده بودم "کبکِ سرشُ می‌کنه زیر برف، فکر می‌کنه بقیه هم نمی‌بیننش..." ؛ ندیده بودم...

اما دیدم: خودم!
من همون کبکِ ام! خودِ خودش! ]

* * *

یکی بود، یکی نبود ...

یه بیچاره بود که جایی نداشت... یه روز ، تو یه دنیای مجازی ، یه خونه پیدا کرد که می‌تونست چند روز باقی مونده‌ از عمرشُ اونجا بگذرونه...

این خونهِ چیزای جالبی داشت... کلی وسایل و امکانات برای اینکه این بیچاره‌ی قصه‌ی ما بتونه خودشُ گریم کنه و تغییر قیافه بده... همه‌ی دیوارهاش هم آیینه بود... خلاصه همه چیز فراهم بود تا بتونه همه‌ی فکرهای تو کله‌اش و همه‌ی احساس‌های توی دلش رو با کمک قیافه‌های متفاوت نمایان کنه... بدون نگرانی از قید و بند‌های مرسوم!

خلاصــــــــــــــــــــه.... این بیچاره هر روز جلوی دیوارهای آیینه‌ای خونه‌اش خودش رو گریم می‌کرد و میومد بیرون... به همه جا سر می‌زد... با همه کس حرف می‌زد... راحت و بی‌دغدغه هرچی تو کله‌اش بود رو می‌ریخت بیرون...
دروغ نمی‌گفت، کلک نمی‌زد، بازی نمی‌داد کسی رو... فقط، هر روز یه قسمتی از درونش رو نشون می‌داد و متناسب با اون خودش رو گریم می‌کرد. مثلا در عین ناامیدی، یه جایی که می‌خواست یه حرف امیدوارانه بزنه؛ میومد خونه، گریمش رو عوض می‌کرد و می‌رفت حرفَ رو می‌زد... یا در عین غمگینی، یه جایی لازم بود شادی‌اش رو نشون بده، گریمش رو عوض می‌کرد و می‌گفت و می‌خندید... یا باید یه جایی چیز یاد می‌گرفت... یا...  و . . .

خلاصــــــــه، یه چند وقتی تو این خونه‌ی جدید و با این امکانات جدید، این جوری زندگی می‌کرد...

امــــّـــــــــــــــا... چشمتون روز بد نبینه...!

یه روز فهمید که دیوارهای خونه‌اش فقط از طرف خودش آیینه است! و از بیرون شیشه است!!
شبیه همون آیینه/شیشه‌هایی که تو فیلم‌ها، تو اتاق‌های بازجویی دیده‌ایم...!

وای.... نمی‌دونین چه حالی شد............!

یعنی تو این مدت، همه می‌دونستن که اون میاد خونه، گریم می‌کنه، با چهره‌ی جدید میاد بیرون.... ؟! یعنی همه می‌دونستن که این همونِ، خودشُ گریم کرده...؟!

یعنی تو این مدت شده بوده جوکِ مردم...! و یه case جالب برای روان  شناس-پزشک  ها!!

و   .  .  .

 .   .   .

بعدها، با خودش فکر می‌کرد اگه اون جای دیگران بود و این ماجرا رو می‌دید که داره برای یه نفر دیگه اتفاق میفته چیکار می‌کرد؟
سکوت می‌کرد و می‌گذاشت اون آدم همین‌طور بی‌خبر ادامه بده...؟ یا می‌رفت و بهش می‌گفت داره چه اتفاقی می‌افته...!؟

خودش فکر می‌کنه اگه یه همچین ماجرایی رو می‌دید خیلی درد می‌کشید... خیلی زیاد...

* * *

خـُــــــب بچه‌ها.... قصه‌ی امشب‌مون تموم شد... حالا چشما بسته، لالا . . .

 

 

نظرات 6 + ارسال نظر
مریم دوشنبه 27 آذر 1385 ساعت 21:09 http://bito-hargez.blogsky.com

خیلی از ماها همون کبکیم که نوشتی

راستی
میخوای ورقه ات رو زودتر بدی ؟
اما شاید خدا بخواد بهت جواب برسونه
پس بشین
تا خودش بگه کات ورقه ها بالا


شاد باشی

نیاکان پنج‌شنبه 30 آذر 1385 ساعت 14:46 http://radiojibi.blogsky.com

سلام. می‌فهمم چی می‌گی . مرسی که سر زدی و خوندی. خاک‌نهاد؟!!! اسم جالبیه! اما اگه بقیه مهم نباشن٬ نیازی به ماسک نیست. مث من.

رحمت جمعه 1 دی 1385 ساعت 01:02 http://www.lulian.blogfa.com

و من نیز شاید.....!!!!

نیاکان شنبه 2 دی 1385 ساعت 10:40

سلااام. مرسی که سر زدی دوست خوبم. ایمیلم رو نوشتم.

عمو باغبون سه‌شنبه 5 دی 1385 ساعت 18:54 http://www.pardiseshgh.blogsky.com

عمو جون سلام ... شاید اینطور باشه که شما می گویید ... اما اشکالی نداره ... توی دهی که ما زندگی می کنیم ... یک جورایی ماسک به صورت دارند... بعضی ها نقاب براشون نامنوس ...بعضی ها با همین نقابها رفیق میشند و این نقابها می شوند سنگ صبورشون ...اما خوب ...اشکالی نداره ...همه اینها بهونه ای برای حرف زدن و رسیدن به آرامشی که می خواهیم .... شاد و خندان باشی

عمو باغبون سه‌شنبه 5 دی 1385 ساعت 20:17

سلام ...نمی دونم شاید من همون کبک تو باشم ....شاید هم نه ... اینطور که تو شمشیرت رو از رو برام بستی حتما هستم... خوب باشه ...اصراری نیست ...تو همون باش که فکر می کنی و من همون که هستم ...چهره ها هر کدومش دلیل خاصی دارند ...من اینطور راحت ترم ...شما رو نمی دونم ...بالاخره هر کدوم از ما یک به نوعی بازیگریم ...یک خوب یکی بد ....من از نگاه شما همون بازیگر بدم ...اشکالی نداره ...تا بدها نباشند ...خوبها هیچوقت احساس بودن نمی کنند... راستی در مورد عمو باغبون و وبلاگش برات بگم ...راستش اینها مطالبی است که توسط دوستانم برام ارسال می شود...یعنی به نوعی مجموعه ای از آف های دوستان است ... که برام می فرستند ...خوب یا بدش به خواننده هاش مربوطه ...شما در اومدن و نیومدن آزادید....
وبلاگ اصلی من رو که آدرسش رو بلدید ...مطالب اون وبلاگ کمی متفاوت تر از اینجاست .... اونجا من عمو باغبون نیستم ...اونجا من خود خودم هستم .... چشم براه حضورتون ...

راستی گفته بودی که به من بد و بیراه گفته بودی ... اشکالی نداره ... عمو باغبون و یک دنیا دوست خوب .... یکی هم بد و بیراه بگوید اشکال ندارد ... عمو دلش خیلی بزرگه .... امیدوارم توهم اگر بدی از عمو دیدی ببخشید و بزرگ بشی ... از اینکه مزاحمت شدم معذرت می خواهم ..ببخشید

شاد باشی و همیشه خندان

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد