«خداحافظ»

 

بالاخره تونستم آهنگی رو که می‌خواستم روی وبلاگم بذارم...
(با کمک گرفتن از دیگران البته!)


شعرش رو دوست دارم... گفتگوی «من» با «خودم» و «خودم» با «من» ِ!
آخه ما دو پاره ایم!
یکی مون اینجا می‌نویسه٬ یکی مون یه جای دیگه!
به خاطر یه سری اختلاف‌های جزئی نمی‌شد یه جا بنویسیم...


اون صورتشُ با سیلی سرخ نگه می‌داره... اما من آبروشُ می‌برم...
اون خجالت می‌کشه که دیگران بفهمن من تصمیم گرفته‌ام یه «مرگ خود خواسته» رو تدارک ببینم...
البته اونم مثل من ناامید ِ... فقط یه کم آبروداری می‌کنه...


گاهی حرف‌های امیدوار کننده‌ی دیگران رو مثل طوطی تکرار می‌کنه اما هم خودش٬ هم من می‌دونیم که بی‌فایده‌ست...
خودشم می‌دونه که گوش من برای این حرف‌ها شنوا نیست...
خودش خوب می‌دونه حق با من ِ...
می‌دونه که نباید"دل به رویاها" ببنده!

. . .


توضیح: این پست مربوط به زمانی بود که ترانه‌ی «خداحافظ» روی وبلاگم بود.


 

نظرات 6 + ارسال نظر
... سه‌شنبه 10 بهمن 1385 ساعت 14:20

تو کی هستی؟ چقدر غریب و اشنایی ... من همون انسان ضعیفم ... تو....؟؟

چرا گفتی" من همون انسان ضعیفم" ؟؟
کدوم "انسان ضعیف"؟
کدوم "همون"؟

آرش چهارشنبه 11 بهمن 1385 ساعت 01:03

این می نی مال های بی در و پیکر و آشنا که من بهشون « جنون سرد » میگم هم یه مدت دیگه تموم میشه ..
calm down little girl

فکر کنم شما همون آقا آرشی باشین که یه بار باهاش دعوام شد...!
آره؟!
لحن‌تون و نشونه‌های نوشتاری‌تون که اینُ می‌گه!

... چهارشنبه 11 بهمن 1385 ساعت 22:08

نمی دونم ... چرا احساس کردم تو همونی که به من می گفت انسان ضعیف... ... گویا اشتباه احساس کردم ... معذرت

خواهش می‌کنم

مریم جمعه 13 بهمن 1385 ساعت 19:42 http://bito-hargez.blogsky.com

یه سوال
توی شناسنامت نوشتی چون مجبور شدی یک جنس انتخاب کنی نوشتی
چرا این جنس؟
البته خوب که فکر میکنم میبینم که اگر اونیکی رو هم مینوشتی بازهم میپرسیدم چرا این جنس ؟!
اصلا بیخیال

می‌دونم٬ منظورم رو خوب بیان نکردم...
می‌خواستم بگم کاش این سئوال جزو اولین سئوال‌هامون نباشه..
قبل از هر جنسیتی آدمیم..
کاش اینجا که سر و کارمون با اندیشه‌های همدیگه ست٬ انقدر دنبال f/m نباشیم...

همین...

(در مورد خودمم هم مجبور شدم بهش جواب بدم.. اگر چه علی رغم میلم جواب دادم٬ اما راستشُ گفتم...)

نقاب شنبه 14 بهمن 1385 ساعت 23:50 http://my-backdrop.blogsky.com/

دوست دارم با خودت آشنا بشم به جای تو. این تویی که می بینم هر چند با خودت هم راهی و هم خوابگی٬ هم داشته باشه٬ نگاه کردنش فرق داره. می گن چشم ها دوروغ نمی گن٬ حالا من موندم تو راست می گی یا خودت؟!!!

دلم می‌خواست جواب بدم اما الان خیلی خسته‌ام...
تمام احساسم خسته‌ست...

شاید وقتی دیگر...
اما تنها شاید...

دانیال یکشنبه 15 بهمن 1385 ساعت 16:29

لطفا میل تون رو چک کنید

ممنون خوندم... ولی با این حرفا چیزی عوض نمیشه برادر من!

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد