«‌ . . . »

 

راست می‌گفت ٬ "بعضی وقتا همه چیزای تازه یهو کهنه میشه
                       این رسم زندگیه"

آره ٬ "می‌خواهم بیندازم‌شان روی هم 
       چپ را به روی راست
       لنگ‌های درازم را٬ همین روزها
       از دامن رنگین انیمیشن‌ها
      بر خواهم چید"  

تعارف که نداریم...

"رسم زمونه همینه" . . .

 

 

پ ن ۱ : نمی‌دونم این پست چقدر دووم بیاره... شاید فقط تا ۷ صبح که راه می‌افتم برم دانشگاه... شایدم تا ۸ شب که از دانشگاه برمی‌گردم...
شایدم اصلا حذف نشه...
مهم این ِ که الان حالم خیلی بد ِ ... 
باید می‌نوشتم ...

پ ن ۲ : مجری رادیو چند دقیقه پیش گفت یگانه راه خوش‌بختی روی زمین این ِ که تقسیمش کنیم ... اما من می‌گم فراموشی ِ ... فراموشی* ...

پ ن ۳ : فراموش می‌کنیـــــــــــــــــــم . . .

 



* فراموشی ِ لحظه‌های خوب و لحظه‌های بد ... هر کدومش رو فراموش نکنی از خوش‌بختی‌(!) فاصله گرفتی...

 

نظرات 5 + ارسال نظر
عبدالله چهارشنبه 29 فروردین 1386 ساعت 19:03 http://damdami.blogsky.com

و این نیز بگزرد.....

نه... این دیگه ایستگاه آخر ِ... پیاده میشم.

سپیده پنج‌شنبه 30 فروردین 1386 ساعت 01:01 http://gomshodegan.blogsky.com

خاک نهاد...
چند وقتی بود دیگه نوشته هات بوی ناامیدی و دلتنگیش کمتر شده بود. چرا باز گرفته ای؟
آره باید فراموش کرد پس زیاد فکر نکن به زندگی! این تصمیم تازه منه.زندگی در حال بدون فکر به گذشته و آینده.

چه قدر حرف زدن راحته! یکی باید به خودم بگه اینارو! همه هم رو خوب نصیحت میکنیم ولی خودمون...
میگم اگه خواستی پیدا شی منم خبر میکنی؟

جدی میگی؟!!!

می‌دونی چی عجیبِ ؟! هر کی منُ ببینه یا حتی تلفنی باهام حرف بزنه و فقط صدامُ بشنوه خیلی زود می‌فهمه اوضاع و احوالم چطوره و حس وحالم چیه... هیچ‌وقت نتونستم حسم رو پنهان کنم...
اما عجیبِ که اینجا هم لو میرم!
این وبلاگ فقط مال ناامیدی‌ها و دلتنگی‌هام بود٬ همه‌ی نوشته‌هاش هم تو همین حال و هوان.. اما عجیبِ که بازم معلوم می‌شده کِی بیشتر حالم بد بوده کِی کمتر!!
باور کن عجیبِ! آخه اینجا همه‌اش ناامیدی و دلتنگی ِ ٬ چطوری فهمیدی این اواخر کمتر شده بود ٬ دوباره زیاد شده؟؟!!
(اونم با این پست که فقط چسبوندن حرفای دیگران بوده و معلوم نبود می‌خواستم چی بگم...!!)
ولی همین‌ طور ِ که میگی... یه دوستِ اینترنتی این روزا خیلی کمکم کرد؛ راهنمایی‌هاش٬ پی‌گیری‌هاش٬ صبوری‌هاش و ... کمکم کرده بود درد بودن رو کمتر حس کنم...
اما اینکه «چرا باز...» بماند...

قضیه‌ی پیدا شدن چیه؟!
قرار ِ من کوچ کنم به فراموشی... همین...

فیروزه پنج‌شنبه 30 فروردین 1386 ساعت 21:50

عاشقی؟
پشت کنکوری که نیستی!
اممممم... پس چی؟

عجب بابا!
یعنی مشکل فقط همین دو تاست: یا کنکور یا عشق؟!؟

دژاوو پنج‌شنبه 30 فروردین 1386 ساعت 23:36

نکنه...

نه ...

دمدمی جمعه 31 فروردین 1386 ساعت 00:46 http://daam.blogsky.com/

فراموشی و افسون البته ابزارهایی دارند که بواسطه آنها مقدور می شوند و الی...
من دیشب در پی ابزارش بودم که گفتند: یافت می نشود... گشته ایم ما!
* * *
فعلا هستیم

یکی از راه‌های فراموشی کوچ ِ ...
تا حالا کوچ کردن رو امتحان کردین؟ من امتحان کردم... جواب میده...

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد