خوش به حال اونایی که انقدر فهمیدهان(!) که وقتی میخوان به طرف مقابلشون توهین و بیاحترامی کنن٬ طرفشون این احساس رو میکنه؛ وقتی هم نمیخوان توهین و بیاحترامی کنن٬ طرف مقابلشون چنین برداشتی نمیکنه!!!
خلاصهی کلام اینکه: ذهن و قلمشون هم سو و هم راستاست! یکی شرق نمیره ٬ یکی غرب!
این روزها٬ بدون اینکه قصد بیاحترامی داشته باشم٬ یه جوری حرف میزنم که طرف مقابلم احساس میکنه دارم بهش توهین یا بیاحترامی میکنم...!
[شاید چون وقتی عصبانیم مینویسم!]
یه تعمیرگاه «همسو سازی ذهن و قلم» سراغ ندارین؟!!
* * *
پن: توصیهی اخلاقی:
ــ دخترکم٬ تو رو قسم به همهی بچههای روی زمین٬ تو این چند روز باقی مونده٬ وقتی عصبانی هستی فقط سکوت کن...
نه چیزی بگو٬ نه چیزی بنویس...
قول میدی؟
ــ اگه زیر قولت بزنی٬ دیگه از رفتن به قسمت بازی بچهها تو پارک و تماشا کردنشون خبری نیست!!
تو نمی دونستی که دلم بسته به ساز صدات
آرزومه که نمی دونستی که من می میرم برات
می میرم برات...
!!!
سلام.مطمئنن این طوری که میگین نیست! قلم و ذهن اصولا در یک راستا حرکت میکنن. (مگر در موارد خاص و اونم خواسته نه ناخواسته!!!!)
شاید برداشت ها غلط بوده!
در اون صورت شما مقصر نیستید.!
قرار دیگه وقتی عصبانیم ننویسم...
شاید اوضاع بهتر بشه!
منم خیلی وقتا از این مشکلات پیدا می کنم ولی اصولا بقیه مشکل فهم دارن دیگه!!! P:
خب... نظر من یه کم با تو فرق داره... نمیتونم اینطوری ببینم...
شاید تجربهی تدریسم هم بیتاثیر نباشه...
اگه شاگردام نمیفهمیدن من مسئول بودم و تا یه راهی برای فهموندن موضوع پیدا نمیکردم٬ ولشون نمیکردم...
شاید عادت کردم...
نمیتونم بگم مشکل اونهاست٬ تو یه تعامل دو طرفه!
راستی! یادم رفت بگم قشنگ می نویسی...همه مطالبت رو خوندم! ;)
نه زیاد...
حتی کمش هم نه!
ولی امیدوارم بتونم یه روزی قشنگ بنویسم...
یه روز از همین روزا... (روانش شاد...)
آها
توصیه ای برای من نداری؟؟!
آقا چرا ویزیت روانپزشکها انقدر زیاده؟!
یه ذره کمترش کنین مردم بتونن بیان پیشتون!
(فکر کنم احمدینژاد ِخونم رفته بالا!!)
قشنگ مینویسی
به خدا «تعارفبازی» بلد نیستم...!