-
« پ . ن »
جمعه 31 فروردین 1386 20:00
شما تا حالا «اسماعیل» ِتون رو قربونی کردین؟! ( اگه منظورم رو نفهمیدین یه نگاه به اینجا بندازین) فردا شنبهست٬ شنبهای که اول ماه هم هست٬ اونم ماه محبوبِ من: اردیبهشت... چقدر چشم به راه بارونهاشام ... ... "پرستوی دلم راحت / بخوابد توی دستانش " ... این چهلمین پست این وبلاگِ ... عدد چهل برام «کمال» رو تداعی...
-
« . . . »
چهارشنبه 29 فروردین 1386 06:00
راست میگفت ٬ "بعضی وقتا همه چیزای تازه یهو کهنه میشه این رسم زندگیه" آره ٬ "میخواهم بیندازمشان روی هم چپ را به روی راست لنگهای درازم را٬ همین روزها از دامن رنگین انیمیشنها بر خواهم چید" تعارف که نداریم... "رسم زمونه همینه" . . . پ ن ۱ : نمیدونم این پست چقدر دووم بیاره... شاید فقط تا...
-
« شــــد . . . »
شنبه 25 فروردین 1386 23:15
از آن زمــان که آرزو چو نقشی از سراب شد تـمام جسـتجـوی دل سئـوال بیجـواب شد نرفته کــام تشنهای به جستجوی چشمهها خطوط نقـش زندگی چو نقشهای بر آب شد چه سـینه سـوز آههـا کـه خفته بــر لبان مـا هـــزار گـفتنی بـه لب اسـیر پیـچ و تـاب شد نه شـور عـارفـانهای ٬ نه شـوق شـاعرانهای قــرار عـاشقــانه هـم شتـاب در شتـاب...
-
« نفس کـــــــــــــــــــــــــش... ! »
چهارشنبه 22 فروردین 1386 06:00
کسی به «نفس» احتیاج نداره؟! خیلی وقتِ که حوصلهی نفس کشیدن ندارم... نفسهام رو دستم موندن... لازمشون ندارم... کسی نفس کم نیاورده؟! پ ن : دردهام کم بــــــــود٬ این یکی هم بهش اضافه شد ... بهش بگو دست از سرم برداره . . . پ ن ۲ : دلم یه لقمه سکوت میخواد . . .
-
«گم شده»
پنجشنبه 16 فروردین 1386 19:59
من گم شدهام ... من روی زمین گم شدهام ... من با زمین گم شدهام ... من در هستی گم شدهام ... من٬ روی زمین ٬ با زمین٬ در هستی گم شدهام . . . حتی نمیدونم از کدوم طرف باید برم که به «کجا ؟ » برسم!! حتی نمیدونم فقط «گم شدهام» یا «گمشده» هم دارم!؟!
-
« ؟ »
سهشنبه 14 فروردین 1386 14:31
« زندگی » چرا؟ « زندگی » چطور؟ « من » ؟؟؟ « او » ؟؟؟ شکنجهای بدتر از تردید؟! پ.ن: تو میدونی من چی میخوام؟؟
-
« نشاطی کوتاه...»
پنجشنبه 9 فروردین 1386 07:00
صبح زود ... کنار پنجرهای باز ... هوایی خنک و بارانی آرام : آغازی نشاط آور... از این دریچه چقدر زندگی ساده٬ پاک و دوست داشتنی به نظر میرسه٬ اما... اما واقعیتِ زشت و تهوعآور چند قدمی با این تابلو فاصله داره... قدمهایی به کوتاهی چند نفس... قدمهایی به اندازهی به خاطر آوردن دیروز... فکر به امروز... به فردا... امیدی...
-
یه ذره ذوقزدهام!
جمعه 3 فروردین 1386 10:22
چقدر این بلاگاسکای خوشگل شده! امروز وارد وبلاگتون شدین٬ یه کوچولو لبخند نزدین؟! من زدم... پس کِی من نُو میشم؟!
-
«دختر و بهار»
سهشنبه 29 اسفند 1385 12:00
دختر کنار پنجره تنها نشست و گفت ای دختر بهار حسد میبرم به تو عطر و گل و ترانه و سرمستی تو را با هر چه طالبی به خدا میخرم ز تو بر شاخ نوجوان درختی شکوفهای با ناز میگشود دو چشمان بسته را میشست کاکلی به لب آب نقرهفام آن بالهای نازک زیبای خسته را خورشید خنده کرد و ز امواج خندهاش بر چهر روز روشنی دلکشی دوید موجی...
-
پ . ن
جمعه 25 اسفند 1385 23:31
پ.ن: بانوی من.. خندههایم را باور نکن٬ که بارانیست زودگذر در داغی فزایندهی خرداد...
-
« تردید یا یقین؟!»
سهشنبه 22 اسفند 1385 22:25
تردید یا یقین؟! نه٬ مسئله این نیست! یا حداقل من اینطوری فکر میکنم... من فکر میکنم اگه بخوای خودکشی کنی نباید منتظر یقین باشی... کسی که منتظر یقین باشه هیچوقت نمیتونه کار رو تموم کنه٬ هیچوقت... چون اون «یقین» هیچوقت نمیاد... فقط کسی که تردید و یقین به هم آمیخته رو بپذیره میتونه یه اقدام قطعی کنه... فقط کسی که...
-
«احمقانه...» (۲)
شنبه 19 اسفند 1385 17:11
میگه کارم رو از دست دادم... من سکوت کردهام میگه چرا چیزی نمیگی؟ من بازم ساکتم... با خودم فکر میکنم... اون کاری که ایـــــــــــــــن همــــــــــــــــه برای پیدا کردنش این ور٬ اون ور دویده بود... یکی نیست بهش بگه: بشر! تو که میدونستی کسی که اقدام به خودکشی کنه چند روزی باید تو بیمارستان آب خنک بخوره... تو که انقدر...
-
«احمقانه...» (۱)
پنجشنبه 17 اسفند 1385 08:51
از خودکشیهای احمقانهی جلبِ توجهی حالم بهم میخوره ... زنگ زده میگه تو نباید یه خبر از من بگیری؟! میگم چطور مگه؟ میگه ۲۶ روز بیمارستان بستری بودم... میگم چرا؟ میگه خودکشی کردم!! . . .
-
« بینهایت . . .
شنبه 28 بهمن 1385 02:00
«۱۹۰۰» از بینهایت میترسید... از انتخاب «یک»ی از بینهایتِ موجود... از ناتوانی در شناخت بینهایت... شاید این همون تاریکی ِ... همون ترس از تاریکی... منم مثل «۱۹۰۰» میترسم... از بینهایتِ موجود٬ از ناتوانیام در مقابل بینهایتِ روبرویم... از ناتوانیام در شناخت بینهایتِ روبرویم... میگفت نقطهی پایانی نیست... کسی...
-
« من... »
پنجشنبه 26 بهمن 1385 12:12
تکه تکهام٬ پاره پاره٬ خرد شده٬ له شده . . .
-
« بیست و پنجمیش »
جمعه 20 بهمن 1385 23:41
از اول هفته یه عالمه حرف تو ذهنم جمع کرده بودم که امروز٬ اینجا٬ برای اون بنویسم... برای نویسندهای که نمیشناسمش... اما دیروز فهمیدم که دیگه نمیخوام اون حرفا رو بنویسم... همهشون سوختن و خاکستر شدن... مثل خیلی چیزای دیگه... حالا فقط اومدم که واسه دل خودم بنویسم و هر چی دلم میخواد به خودم بد و بیراه بگم... حتی احساسم...
-
«بازم دلتنگی»
دوشنبه 16 بهمن 1385 08:50
کاش یه نفر بود که میتونستم از دلتنگیهام براش بگم... کاش خدا باهامون حرف میزد.... کاش آدما صادق بودن... کاش اصلا آدما بودن... کاش انقدر دل من نگرفته بود.... کاش وقتی دلم میگرفت انقدر شکایت نمیکردم... کاش در خروج اضطراری زندگی رو باز میذاشتن... کاش الان مامان در اتاقُ باز نمیکرد که اشکامُ ببینه... کاش... ...
-
هنوز نیمه کارهست...
یکشنبه 15 بهمن 1385 22:23
امروز ۱۵ بهمن بود... دقیقا دو ماه پیش بود که نامهام رو نوشتم و تو وبلاگها دنبال آدرس گیرندهها گشتم... و بعد از دو ماه هنوز هیچی... هنوز دارم میگردم٬ بینتیجه... دو روز قبلش روز خیلی سختی بود برام: ۱۳ آذر... ــ دو روز قبل از امروز چی..؟ ۱۳ بهمن..؟ ــ ...
-
«خداحافظ»
سهشنبه 10 بهمن 1385 07:15
بالاخره تونستم آهنگی رو که میخواستم روی وبلاگم بذارم... (با کمک گرفتن از دیگران البته!) شعرش رو دوست دارم... گفتگوی «من» با «خودم» و «خودم» با «من» ِ! آخه ما دو پاره ایم! یکی مون اینجا مینویسه٬ یکی مون یه جای دیگه! به خاطر یه سری اختلافهای جزئی نمیشد یه جا بنویسیم... اون صورتشُ با سیلی سرخ نگه میداره... اما من...
-
«بر او ببخشائید»
جمعه 6 بهمن 1385 18:09
بر او ببخشائید بر او که گاهگاه پیوند دردناک وجودش را با آبهای راکد و حفرههای خالی از یاد میبرد و ابلهانه میپندارد که حق زیستن دارد بر او ببخشائید بر خشم بیتفاوت یک تصویر که آرزوی دوردست تحرک در دیدگان کاغذیش آب میشود بر او ببخشائید بر او که در سراسر تابوتش جریان سرخ ماه گذر دارد و عطرهای منقلب شب خواب هزار...
-
« پنجره ...»
یکشنبه 1 بهمن 1385 15:51
" میان پنجره و دیدن همیشه فاصلهایست . . . " و سهم من هنوز.. حتی «پنجره» نیست . . .
-
« بازم ... »
سهشنبه 26 دی 1385 15:51
"میسوزم از این دورویی و نیرنگ یکرنگی کودکانه میخواهم ای مرگ از آن لبان خاموشت یک بوسهی جاودانه میخواهم" پ ن: خسته شدم از بس گفتم دلم گرفته... چرا دلم خسته نمیشه از این همه گرفتگی...
-
«روز خانواده»
دوشنبه 25 دی 1385 08:21
توضیح: در بیست سپتامبر 1993، سازمان ملل، سال 1994 را سال جهانی خانواده و روز 15 مه (May) را روز جهانی خانواده نامید. (لینک منبع) و در ایران از سال ۸۶ روز ۲۵ ذیالحجه را روز "خانواده" نامگذاری کردند و در تقویم رسمی کشور ثبت شد ( لینک منبع ) به تقویم نگاه کن ... امروز «روز خانواده» ست! خانواده . . . پ ن: بازم...
-
«حالت تهوع»
سهشنبه 19 دی 1385 21:45
این دلپیچهی لعنتی امونمُ بریده... کاش میتونستم زندگیمُ بالا بیارم و راحت شم... همین امشب... همین حالا...
-
« رهایی »
سهشنبه 19 دی 1385 20:10
«رهی» تا وارهی از رنج هستی ترک هستی کن که با این ناتوانیها، به ترک جان توانایی به ترک جان توانایی . . . به ترک جان توانایی . . . به ترک جان توانایی . . .
-
«عید قربان ِمن»
یکشنبه 17 دی 1385 06:35
یک هفته (دقیقا یک هفته!) از عید قربان گذشته و من تازه امروز فهمیدهام... تازه امروز فهمیدهام چقدر هر روزم٬ روز امتحان " ابراهیمی " است! چقدر هر روز " ابراهیم "ام و خواستهها و دوستداشتنیهایم ــ حتی پاکترینشان ــ میتواند" اسماعیل "باشد !!! چقدر ساده برخورد کرده بودم تا امروز!! . . . از امشب٬ یک سئوال شبانه خواهم...
-
«هدیه»
شنبه 16 دی 1385 23:00
من از نهایت شب حرف میزنم من از نهایت تاریکی و از نهایت شب حرف میزنم اگر به خانهی من آمدی برای من ای مهربان ٬ چراغ بیاور و یک دریچه که از آن به ازدحام کوچهی خوشبخت بنگرم * * * پ ن: به خودم قول داده بودم اینجا شعر نذارم٬ چون میترسیدم اگه شروع کنم دیگه چیزی جز شعر نذارم... اما امشب فرق داره... دلم بیشتر از شبهای...
-
«آخ.....!»
شنبه 16 دی 1385 15:10
اوخ....! با سر رفتم تو یه در بسته...! همیشه باز بودا...!!!
-
«هردم از این باغ بری میرسد...»
جمعه 15 دی 1385 15:10
خوش به حال اونایی که انقدر فهمیدهان(!) که وقتی میخوان به طرف مقابلشون توهین و بیاحترامی کنن٬ طرفشون این احساس رو میکنه؛ وقتی هم نمیخوان توهین و بیاحترامی کنن٬ طرف مقابلشون چنین برداشتی نمیکنه!!! خلاصهی کلام اینکه: ذهن و قلمشون هم سو و هم راستاست! یکی شرق نمیره ٬ یکی غرب! این روزها٬ بدون اینکه قصد...
-
«۱۳آذر»
چهارشنبه 13 دی 1385 23:15
یه ماه گذشت . . . درست یه ماه پیش٬ یه همچین روزی بود٬ اون روز تلخ . . . پن: چرا هنوز هستم؟؟؟