« بی‌نهایت . . .

    

«۱۹۰۰» از بی‌نهایت می‌ترسید...
از انتخاب «یک»ی از بی‌نهایتِ موجود...
از ناتوانی در شناخت بی‌نهایت...

شاید این همون تاریکی ِ...
همون ترس از تاریکی...

منم مثل «۱۹۰۰» می‌ترسم...
از بی‌نهایتِ موجود٬
از ناتوانی‌ام در مقابل بی‌نهایتِ روبرویم...
از ناتوانی‌ام در شناخت بی‌نهایتِ روبرویم...

می‌گفت نقطه‌ی پایانی نیست...
کسی می‌دونه نقطه‌ی پایان کجاست؟؟

   
 

نظرات 5 + ارسال نظر
نقاب شنبه 28 بهمن 1385 ساعت 14:28 http://my-backdrop.blogsky.com

من ۱۹۰۰ رو ندیدم و نمی تونم به روشنی حست رو درک کنم و چیزی بنویسم.

پیش میاد که آدم نتونه چیزی بنویسه... [چشمک]

راستی٬ چه خبر از مازاد انرژی‌تون؟!
تو دریا که نریختین‌اش؟!

نقاب شنبه 28 بهمن 1385 ساعت 17:20 http://www.my-backdrop.blogsky.com

تو که کمک نکردی٬ اینجا نوبت تو بود. داره همش تحلیل میره

راست میگین!؟
بنده در خدمتم.

من پنج‌شنبه 3 اسفند 1385 ساعت 23:27 http://mymadhouse.blogsky.com

جفت آبجیای من دیوونه شدن از وقتی این فیلمه رو دیدن
چی توش بود آخه؟!

حالا فکر کن منی که از قبل دیوونه بـــــــودم٬ چی شدم!!
(خودت باید ببینی...)

رزا دوشنبه 7 اسفند 1385 ساعت 06:21 http://rosana...

خواهش میکنم...قابلی نداشت...قشنگه ها !...و اما...حرفا همیشه مخاطب خودشون رو پیدا میکنن...مهم اینه که ما بگیمشون اما بی تکلف و ساده...اون طور که همه بفهمن...شاد زی...

آره.. همیشه سعی کرده‌ام بی‌تکلف و ساده بگم.. اون طوری که همه بفهمن..
اما اینکه تونستم یانه رو اونایی که حرفامُ شنیدن باید بگن...

ممنون.

یگانه سه‌شنبه 8 اسفند 1385 ساعت 21:45 http://batouam.persianblog.com

به گمانم بگرد!
خواهیش یافت..

اینچنین خسته و ناامید...؟
امیدی نیست.. هست؟!

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد