یک هفته (دقیقا یک هفته!) از عید قربان گذشته و من تازه امروز فهمیدهام...
تازه امروز فهمیدهام چقدر هر روزم٬ روز امتحان "ابراهیمی" است!
چقدر هر روز "ابراهیم"ام و خواستهها و دوستداشتنیهایم ــ حتی پاکترینشان ــ میتواند"اسماعیل"باشد !!!
چقدر ساده برخورد کرده بودم تا امروز!!
. . .
از امشب٬ یک سئوال شبانه خواهم داشت:
" امروز چند درصد عید قربان داشتم؟؟؟ "
* * *
پ ن: ولی چطور بفهمیم داریم فرزندمون رو در پیشگاه خدایان موهومی قربانی میکنیم ( که خیلیها این اشتباه رو کردن...) یا "اسماعیل"مون رو در پیشگاه پروردگار ذبح میکنیم؟؟؟!
به او الهام میشد... من چطور بفهمم؟؟؟
خیلی ساده میتونم تو دام نادانیم بیفتم و نعمتم رو با دستهای خودم نابود کنم....
پ پ ن: این «ندونستنها» بزرگترین رنج زندگیم ِ...
خدایا از همهی «نمیدونم»هام خسته شدهام... بذار بیام...
چه قدر ساده فهمیدم ؛ که اشتباه کردم
ممنونم نه واسه این متن ؛ واسه این که راهنماییم کردی
یا علی
؟؟؟
منتظرم... منتظر توضیح بیشتر...
سلام
چرا انقدر برات مهم شده ؛ بیشتر فهمیدن این موضوع ؟
ببخشید که سوالت رو با یه سوال جواب دادم ؛ عادته ....
میدونی ؛ این روزا شاید یه مدت طولانی از حال و هوای
احساس وجود یه معبود دور شدم
تو با این متن به من خیلی کمک کردی ؛ میدونی من
گذشته خوبی ندارم ؛ خیلی ..............
شاید همیشه مجبور باشم بهای گذشته رو بدم
خونت که دیگه پای من نیست ؟
سعی کن به تموم آرزو های قشنگت برسی
راستی هیچ وقت اشتباه نکن ...........
یا علی
میدونستم...
صبح که میخواستم بنویسم میدونستم...
میدونستم...
زندگی پر از اسماعیل...
خوشحالم که این متن بهت کمک کرده...
میدونی بهتره ادامه ندم
همیشه در پناه خدا ؛ مغرور بمون
فراموش کن ؛
یا علی
قرار هم نبود ادامه بدی!
:)
دوست ندارم مغرور باشم.
(ببینم٬ مگه هستم که ایشون گفتن:"بمون"؟؟!)
حق با توست
:)
منم خسته شدم با یه ندونستن دیگه آپم بیا...
خواستی بری منم هستم...
خانوم من٬ تو یه کوچولو داری... نمیشه به این سادگی...
با اون کلی دنیا قشنگه... نیست؟!