میان نیاز و خواستن همیشه فاصله ایست٬ چرا نخواستم من؟ مانند پیشتر ها که ...
شاید این سوال و نویسنده ی شعر جا انداخته برای همین هم باشه که بدون رسیدن به چیستی و چرایی و شاید حتی چگونگی٬ در اندیشه ی پنجره و سهم مفقود شده بی جواب مانده ایم.
طوری حرف میزنین انگار آدما به هر چی بخوان میرسن... انگار فقط کافی ِ که بخوان! تا حالا کسی رو ندیدین که برای «دیدن» دیوار رو با ناخنهاش خونی کرده باشه...؟!
میان «خواستن» و «رسیدن» هم٬ همیشه فاصله ایست...
میان «رفتن» و «رسیدن» هم ...
[احساس میکنم لحن ِ حرفام تلخ ِ٬ اما هر کاری میکنم درست نمیشه... یعنی تلخ که هست٬ چون موضوع تلخ ِ... فقط میخوام دوستانه باشه... میترسم اینطوری به نظر نیاد... اگه دستپختم بدِ شما ببخشید...]
یه سوال برام پیش اومده:
چرا؟؟!!
چی چرا؟
میان نیاز و خواستن همیشه فاصله ایست٬ چرا نخواستم من؟ مانند پیشتر ها که ...
شاید این سوال و نویسنده ی شعر جا انداخته برای همین هم باشه که بدون رسیدن به چیستی و چرایی و شاید حتی چگونگی٬ در اندیشه ی پنجره و سهم مفقود شده بی جواب مانده ایم.
طوری حرف میزنین انگار آدما به هر چی بخوان میرسن... انگار فقط کافی ِ که بخوان!
تا حالا کسی رو ندیدین که برای «دیدن» دیوار رو با ناخنهاش خونی کرده باشه...؟!
میان «خواستن» و «رسیدن» هم٬ همیشه فاصله ایست...
میان «رفتن» و «رسیدن» هم ...
[احساس میکنم لحن ِ حرفام تلخ ِ٬ اما هر کاری میکنم درست نمیشه... یعنی تلخ که هست٬ چون موضوع تلخ ِ... فقط میخوام دوستانه باشه... میترسم اینطوری به نظر نیاد... اگه دستپختم بدِ شما ببخشید...]
مهم دیدنه
آره میدونم..
اما ...
باز کن پنجره را
پنجره را می بندی
با من کنون چه نشستنها ، خاموشیها
با تو کنون چه فراموشی هاست
چه کسی می خواهد
من و تو ما نشویم
خانه اش ویران باد