«دختر و بهار»

 

 

دختر کنار پنجره تنها نشست و گفت
ای دختر بهار حسد می‌برم به تو
عطر و گل و ترانه و سرمستی تو را
با هر چه طالبی به خدا می‌خرم ز تو

بر شاخ نوجوان درختی شکوفه‌ای
با ناز می‌گشود دو چشمان بسته را
می‌شست کاکلی به لب آب نقره‌فام
آن بال‌های نازک زیبای خسته را

خورشید خنده کرد و ز امواج خنده‌اش
بر چهر روز روشنی دلکشی دوید
موجی سبک خزید و نسیمی به گوش او
رازی سرود و موج به نرمی از او رمید

خندید باغبان که سرانجام شد بهار
دیگر شکوفه کرده درختی که کاشتم
دختر شنید و گفت چه حاصل از این بهار
ای بس بهارها که بهاری نداشتم

خورشید تشنه کام در آن سوی آسمان
گویی میان مجمری از خون نشسته بود
می‌رفت روز و خیره در اندیشه‌ای غریب
دختر کنار پنجره محزون نشسته بود . . .  

 

فروغ فرخزاد

نظرات 2 + ارسال نظر
سپیده پنج‌شنبه 2 فروردین 1386 ساعت 20:46 http://gomshodegan.blogsky.com

عیدت مبارک.
امیدوارم سال خیلی خوبی برات باشه...

رسمه بگن ممنون...
ولی خب.. چی بگم!

فرزاد جمعه 3 فروردین 1386 ساعت 01:46 http://www.difnews.blogsky.com

سلام دوست عزیز
نوروز باستانی ایران زمین بر شما مبارک باد

سلام
سال خوبی براتون آرزو می‌کنم.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد