تردید یا یقین؟!
نه٬ مسئله این نیست!
یا حداقل من اینطوری فکر میکنم...
من فکر میکنم اگه بخوای خودکشی کنی نباید منتظر یقین باشی...
کسی که منتظر یقین باشه هیچوقت نمیتونه کار رو تموم کنه٬ هیچوقت...
چون اون «یقین» هیچوقت نمیاد...
فقط کسی که تردید و یقین به هم آمیخته رو بپذیره میتونه یه اقدام قطعی کنه...
فقط کسی که بدونه این شک تا آخر همراهش ِ و فقط باید به دنبال شکار یه لحظه باشه که این شک کمرنگ شده باشه...
شاید فقط یه لحظه!
میدونی... من فکر میکنم نمیشه یه تاریخ دقیق رو برای یه مرگِ خود خواسته تعیین کرد... این معنای یقین نیست و حتی کمکی نمیکنه... اتفاقا بر عکس! کسی که اینطوری عمل کنه هنوز زندگی و خودش رو نشناخته...
انگار فراموش کرده لحظههایی رو که یه نگاه٬ یه لبخند٬ یه جمله٬ یه آهنگ٬ یه داستان٬ یه مقاله٬ یه فیلم٬ یه دوست٬ یه... ٬ یه... ٬ میتونه برای یه ساعت٬ یه روز٬ یه هفته٬ امیدوارش کنه...
انگار این اتفاقهای سادهی زودگذر رو فراموش کرده٬ این اتفاقهایی که تو زندگی کم نیست!
کافی ِ یک روز یا چند ساعت قبل از زمان تعیین شده یه همچین اتفاقی بیفته...
میدونی اون وقت چهحالی میشه؟! ... بیچاره میشه!!
میدونی چرا؟!
چون هم اون موقعی که داشته یه زمان قطعی تعیین میکرده و هم وقتی اون زمان معین رسیده٬ به این اتفاقهای سادهی زودگذر توجهی نداشته و تاثیر این اتفاقها روی ذهنش رو یادش رفته بوده... و البته زود گذر بودنشون رو هم...
و وقتی زمان معین میرسه ٬ فکر میکنه شاید داره اشتباه میکنه...
فکر میکنه: نه٬ من هنوز مطمئن نیستم...
من فکر میکنم برای به نتیجه رسیدن باید طور دیگهای عمل کرد...
اول از همه باید بپذیری که هیچوقت این تردید دست از سرت برنمیداره...
باید باهاش کنار بیای و حضورش رو بپذیری وگرنه دقیقه به دقیقه تلاش میکنه که حضورش رو بهت نشون بده...
و این کارِت رو سخت میکنه...
اما اگه پذیرفتیاش٬ اذیتت نمیکنه؛ اون وقت میتونی گام بعدی رو برداری...
گام بعدی آماده شدن ِ...
مثل یه مسافر باید چمدونت رو ببندی٬ کارهای نیمه تموم رو سروسامون بدی... خونه و گلدونها رو آمادهی سپردن به همسایه کنی٬ امانتیها رو پس بدی و منتظر لحظهی رفتن باشی...
حتی باید انتخاب کرده باشی با هواپیما میخوای بری یا با قطار یا با اتوبوس...
باید بلیت گرفته باشی؛ یه بلیت که زمان استفادهاش مشخص نیست اما باید همیشه دمدست باشه...
و فقط منتظر رسیدن اون لحظه باشی...
لحظهای که شاید به کوتاهی یک دقیقه یا به بلندی یک ساعت باشه٬
اون لحظهای که «شک» فراموشت میکنه.. برای دقایقی...
این٬ همون لحظهست که نباید از دستش بدی... همون لحظهی پرواز...
اگه چمدونت آماده نباشه...
اگه وسیلهی رفتنت رو انتخاب نکرده باشی...
اگه بلیت نگرفته باشی...
اگه بلیتت دم دست نباشه...
اگه...
اگه...
اگه...
نمیتونی بری...
و اون لحظه رو از دست میدی...
و دوباره باید منتظر اومدنش بمونی...
منتظر دقایقی که دوباره «شک» فراموشت کن...
اگه میخوای بری٬ راهش همین ِ...
چمدونت رو بستی؟!
پ ن: تونستهام حسم رو و منتقل کنم؟
تونستهام حرفم رو برسونم؟
سلام عزیزم
یک چیزی بهت بگم خیالت رو راحت کنم
کسایی که با قرص و دارو خودکشی میکنند یعن اینکه نه تنها به فکر مرگ نیستند بلکه زندگی رو دوست دارند و میخواهند تا با جلب توجه بیشتر دیگران زندگی راحت تر و امن تر ی داشته باشند
اگه کسی بخواد خودکشی کنه راه های مطمئن تری وجود داره که درصد موفقیتش نزدیک به نود وپنچ درصده
در ضمن این حرفهایی رو که برات مینویسم از گابریل مارکز نویسنده صد سال تنهایی است حتما به اونها عمل کن
هیچکس لیاقت اشکهای تو را ندارد و کسی که چنین ارزشی دارد باعث اشک ریختن تو نمیشود
شاید خدا خواسته است که ابتدا بسیاری افراد نامناسب را بشناسی و سپس شخص مناسب را، به این ترتیب وقتی او را یافتی بهتر میتوانی شکر گزار باشی
به چیزی که گذشت غم نخور، به آنچه پس از آن آمد لبخند بزن
همیشه افرادی هستند که تو را میآزارند، با این حال همواره به دیگران اعتماد کن و فقط مواظب باش که به کسی که تو را آزرده، دوباره اعتماد نکنی.
خود را به فرد بهتری تبدیل کن و مطمئن باش که خود را میشناسی قبل از آنکه شخص دیگری را بشناسی و انتظار داشته باشی او تو را بشناسد.
زیاده از حد خود را تحت فشار نگذار، بهترین چیزها در زمانی اتفاق میافتد که انتظارش را نداری
به به ... چه عجب آقا داداش ما٬ یادی از ما کردن!
در مورد قرص و دارو زود قضاوت کردی... داروهایی هست که قطعیتش صد در صده اما فقط اهل فن میدونن...
ممنون از شما... و ممنون از آقای مارکز!
(این پستم رو هنوز کامل نذاشتم... فقط عکسش روگذاشتم... هنوز فرصت نکردم متنش رو تایپ کنم...)
عکس بی نظیریه ... پست نمیخواد خودش یه دنیا حرف داره . همه چیز رو میرسونه .
اگه حوصله داشتین بخونید ببینید حذفشون کنم بهتره٬ یا بذارم بمونن؟!
متنشو تایپ کن پس
اطاعت شد!
اما فکر نمیکنم بخونیدش... یا اگه خوندین به روی خودتون بیارین!!
فکر می کنم این کاملا عقلانی باشه که تصمیمی که آدم در طول زمان و بل فکر کردن کافی می گیره، به تصمیمی که توی یک لحظه می گیره،بخصوص اگه برخلاف اون تصمیمِ عقلانی باشه، ارجحیت داره
ولی چون معمولا خودکشی یک کار عاقلانه نیست، اینجا باعث به نتیجه نرسیدن این تصمیم می شه
شما مثل اینکه متضاد من فکر می کنید
پاراگراف اول رو فهمیدم ولی تو دومی گیر کردم...
یعنی چی؟؟؟
یعنی اینکه توی کارهای عاقلانه، آدم تصمیم بلند مدت تر رو عملی می کنه، نه تصمیم آنی
اما اینجا برعکسه
تصمیم آنی رو به تصمیمی که مدتی بهش فکر کرده ترجیح می ده. چون عقلش هم پشتشه
البته همیشه اینطور نیست