تو تقویم٬ جلوی امروز نوشته: "روز نیایش "
"نیایش"... "ستایش"... چه واژههای خوشآوایی . . .
فارغ از معنی٬ شنیدنش هم قشنگ ِ !
روز نیایش... نیایش با تو
با تویی که نمیدونم هستی یا نیستی . . .
با تویی که هیچی ازت نمیدونم . . .
با تویی که شک و تردیدم بین بودن و نبودنت٬ لحظههای بودنم رو کشداده . . .
بودن بیهودهام ٬ بیهودگی بودنم . . .
پرستش ٬ ستایش . . .
عاشقی ٬ شیفتگی ٬ شیدایی . . .
این چه قفلی ِ که تو سینهی ما گذاشتی و ما رو بیچارهی پیدا کردن کلیدش کردی . . .
تا کِی٬ سادهلوحانه٬ بین آدمها دنبال کلیدش بگردیم؟!
بگو
تو بگو
عشق درون سینهام رو
به کجای این دنیا بیاویزم؟؟!
بذار بیام پیش خودت . . .
میدونم . . .
اگه به همون خوبیای باشی که میگن...
حتی اگه "جهنم"ی باشه و منم جهنمی ... میدونم که میتونم٬ در قعر عذاب٬ عاشقت باشم...
میدونم که میتونم٬
ــ دل من شیفتهی خوبی ِ... ــ
بذار بیام پیش خودت . . .
بذار بیام پیش خودت . . .
بذار . . .
کاش میتونستم ورودیهای فاسد ذهنم رو بالا بیارم٬
خونده شدههای فاسد ٬ شنیده شدههای فاسد ٬ ...
کاش ذهنم هم مثل دستگاه گوارشم میتونست غذاهای فاسد واردشده رو بالا بیاره و راحت شه ...
حالت تهوع دارم ...
حالت تهوع ذهنی ...
« رُک بودن » درد داره : درد ِ« واقعیت همین ِ ! »
« رُک نبودن » هم درد داره : درد ِ«تردید» ٬ درد ِ« ندونستن ِ واقعیت» !
...
آخرش این که٬ زندگی درد داره : درد ِ « زنده بودن » !!!